قوله تعالى: و اصْنع الْفلْک بأعْیننا و وحْینا و کشتى کن بر دیدار دو عین ما و به پیغام ما، و لا تخاطبْنی و با ما سخن مگوى، فی الذین ظلموا در کار قوم بشفاعت کردن یا مهلت خواستن، إنهمْ مغْرقون (۳۷) که ایشان بآب کشتنى‏اند.


و یصْنع الْفلْک و کشتى میکردید، و کلما مر علیْه و هر گاه که بر گذشتید برو، ملأ منْ قوْمه گروهى از قوم او، سخروا منْه افسوس میکردند برو قال إنْ تسْخروا منا گفت: اگر مى افسوس دارید از ما فإنا نسْخر منْکمْ کما تسْخرون ما هم افسوس داریم هنگامى از شما چنان که شما افسوس میدارید از ما


فسوْف تعْلمون منْ یأْتیه عذاب یخْزیه آرى آگاه شوید که آن کیست که عذاب آید و رسد باو عذابى که رسوا کند او را و یحل علیْه عذاب مقیم (۳۹) و که آن کیست که فرو آید از خداوند برو عذابى پاینده جاودانه‏


حتى إذا جاء أمْرنا تا آن گه که فرمان ما آمد، و فار التنور و از تنور تافته آب برجوشید، قلْنا احْملْ فیها را گفتیم بر گیر در کشتى، منْ کل زوْجیْن اثْنیْن از هر چیز که وى را جفت بود نرینه‏اى و مادینه‏اى و أهْلک و کسان خویش، إلا منْ سبق علیْه الْقوْل مگر او که سخن حق بکفر وى در ازل برفت، و منْ آمن و هر که گرویده است و ما آمن معه إلا قلیل (۴۰) و بنگروید با او مگر اندکى.


و قال ارْکبوا فیها گفت: در نشینید در کشتى بسْم الله مجْراها و مرْساها بنام خدا راندن آن و بازداشتن آن، إن ربی لغفور رحیم (۴۰) خداى من براستى که گناه آمرز است مهربان.


و هی تجْری بهمْ و مى‏بردى کشتى روان ایشان را فی موْج کالْجبال در موج موج چون کوه کوه، و نادى‏ نوح ابْنه و خواند بآواز نوح پسر خویش را، و کان فی معْزل و با یک سو شده بود کران گرفته یا بنی ارْکبْ معنا اى پسر بیا و در نشین با ما و لا تکنْ مع الْکافرین (۴۱) و با کافران مباش.


قال سآوی إلى‏ جبل پسر گفت: من با کوهى شوم، یعْصمنی من الْماء که مرا نگاه دارد از آب، قال لا عاصم الْیوْم منْ أمْر الله گفت هیچ نگاه دارنده نیست امروز از فرمان خداى، إلا منْ رحم مگر الله که هم او بخشاید، و حال بیْنهما الْموْج موج میان ایشان در آمد، فکان من الْمغْرقین (۴۲) و از غرق کردگان گشت.


و قیل و گفتند: یا أرْض ابْلعی ماءک اى زمین فرو بر تو آن آب خویش که بر انداخته‏اى و یا سماء أقْلعی و اى آسمان تو بازگیر آن آب که فرو گذاشته‏اى، و غیض الْماء و آب زمین در زمین فرو بردند، و قضی الْأمْر و کار بر گزاردند، و اسْتوتْ على الْجودی و کشتى آرام گرفت بر سر کوه جودى، و قیل بعْدا للْقوْم الظالمین (۴۳) و الله گفت: دورى و لعنت باد این گروه ستمکاران را بر خویشتن.


و نادى‏ نوح ربه نوح خداوند خویش را خواند بآواز، فقال رب إن ابْنی منْ أهْلی گفت خداوند من پسر من از کسان من بود، و إن وعْدک الْحق و وعده تو راست است، و أنْت أحْکم الْحاکمین (۴۳) و تو راست حکم‏تر حاکمانى و با دادتر داوران.


قال یا نوح إنه لیْس منْ أهْلک گفت: اى نوح آن پسر از کسان تو نبود، إنه عمل غیْر صالح که او کسى بود که کار نه نیک میکرد، فلا تسْئلْن ما لیْس لک به علْم هان نگر که از من چیزى نخواهى که ترا بآن دانش نیست، إنی أعظک أنْ تکون من الْجاهلین (۴۵) من ترا پند مى‏دهم تا از نادانان نباشى.


قال رب إنی أعوذ بک نوح گفت خداوند من فریاد خواهم بتو، أنْ أسْئلک ما لیْس لی به علْم که چیزى خواهم از تو که مرا بآن دانش نیست و ندانم که چه میخواهم، و إلا تغْفرْ لی و ترْحمْنی و اگر بنه آمرزى مرا و بنه بخشایى بر من، أکنْ من الْخاسرین (۴۷) از زیان کاران یکى باشم.


قیل یا نوح اهْبطْ الله گفت اى نوح فرودآى بسلام منا بسلامتى و تحیتى از ما و برکات علیْک و برکات از ما بر تو، و على‏ أمم ممنْ معک و بر گروهانى که از پشت این پسران بود نى‏اند که با تواند، و أمم سنمتعهمْ و گروهانى خواهند بود که ایشان را برخوردارى این جهان دهیم ثم یمسهمْ منا عذاب ألیم (۴۸) و آن گه بایشان رسد از ما عذابى دردنماى.